یادداشتـ 35

 یه سری از آدما بدجوری تو مُخی شدن؛ راستش من پیج شخصی خودمو از اینستاگرام دی اکتیو کردم.چون دیگه تمام مغزم خسته شده؛هعی داره آلارم میده! هعی دارم توی مغزم باهاشون درگیر میشم و یهو به خودم میام میبینم که همش خوابو خیاله؟!

یادداشتـ 35...

عجیب نیست... اما از وقتی نوشتن رو در اعماق ذهنمون خاک کردیم... همه چی تغییر کرد! ما خودمون رو دچار خود سانسوری کردیم،از خود واقعیمون دور شدیم بخاطر دیگران،بخاطر اینکه فلانی ؛فلانطور فکر نکنه سکوت کردیمو دور شدیم... نخواستیم حرفی بزنیم یا کلمه ای از گوشه ی لبمون بپره بیرون... ما همینطوری ،یکی یکی فاصله گرفتیمو خودمونو دچار یه سری سرگرمی ها کردیم تا خود واقعیمونو فراموش کنیم شایدم زیر خروار خروار ذهن مریض جا موندیم... نمیدونم! اصلا ولش کن! یادداشتـ 35...

خیلی خسته م! 

دچار خود کم بینی شدم،نه تو اوج افسردگی نمیرم ،اونطوری نیست.حس میکنم منِ الان خودشو گم کرده،دچار تشویش شده؛نمیدونه چی درسته ،چی اشتباهه... همینه که هعی بهانه گیر شده و دلش میخواد تنهایِ تنهاتر بمونه ...

یادداشتـ 35...